من عاشق خودم ام. می میرم واسه خودم. مثلا همین دیروز، حاضر شدم جون مو واسه خودم فدا کنم. داشتم از خیابون رد می شدم که یهو دیدم یه ماشین خوشگل با سرعت 180 داره میاد سمتم. به خودم گفتم که دیگه مرگم حتمیه. نه راه پیش داشتم نه راه پس. البته هم راه پیش داشتم، هم راه پس، اما سرجام سیخ وایساده بودم. هل شده بودم. می دونی، آدم که نزدیک مرگ می رسه، زمان واسش کِش میاد. یه عالمه فکر میاد تو سرش. من هم فکر می کردم وقتی که بمیرم، چه خاکی باید تو سر خودم بریزم. چطوری بدون خودم زندگی کنم. آخه من عاشق خودم ام. زمونی یادم اومد که عاشق خودم شدم. داشتم از کنار یه بانک رد می شدم که خودم رو دیدم تو شیشه ی آینه ای بانک. یهو دلم یه جوری شد! دست و پام بی حس شد! نزدیک بود بیفتم! بعد خودمو دیدم که دارم به خودم لبخند می زنم. آره! خودم هم عاشق شده بودم. کلی پول به پام ریختم تا خوشحال شم. آخه من عاشق پولم که همین جور بریزه به پام.ا
ماشین خوشگله که نزدیک تر شد، گفتم یعنی زندگی من همین بود؟ چشم هامو بستم و اشهد خوندم. چون شنیدم که اگه دم مرگ اشهد بخونی، می ری بهشت. قبلا می گفتم چه بهشتی، چه جهنمی، چه کشکی! این ها همه اش مزخرفه. اما دیروز موقع مرگ خواستم ضرر نکنم. بعد صدای ترمز شدید رو شنیدم و حس کردم که سمتی پرت شدم.ا
چشم هامو باز کردم. من یه روح ام؟ اون ماشین خوشگله رو دیدم که ایستاد و بعد یهو گازش رو گرفت و در رفت. هنوز تو این فکر بودم که الان مثل دود می رم هوا و بعد از اون تونله می گذرم و می رسم به نور. منتظر شنیدن صداهای زنگ دار و اعصاب خردکن بودم.ا
اما در اشتباه بودم. چون جنازه ی خونین خودم رو دیدم که افتاده بودم وسط خیابون. من نبودم که مرده بودم، خودم بودم که واسه نجات خودم جون خودم رو فدا کردم و پریدم وسط خیابون تا خودم رو از جلوی ماشین کنار بزنم.ا
عالیه، تیر 1388
عاليه جان! تي جان قوربان!!!! حالت خوبه الان تو مادر؟ بعد هم اينكه تو عادتته خيلي بي هوا از خيابون رد شي.
ReplyDelete