به یه بازی دعوت شدم از طرف پریناز. ا
.
بهترین دوست: کتاب:دی فیس بوک؟:دی ... پریناز از بهترین دوستای منه که وبلاگ هم داره و شما هم می شناسیدش. بقیه رو که نمی شناسید، پس لزومی نداره اسمشونو بگم! ا
پرحرف ترین و چرت گو ترین آدم اطرافم: تلویزیون، وقتی رو کانال های ایرانه! (خب توش آدمه دیگه!!) ا
ورزش مورد علاقه: شنا. آرزوم اینه یه زمانی اونقدر شناگر ماهری بشم که از بالای یه صخره ی بلند شیرجه بزنم تو آب! محدثه می دونه:دی
شکنجه آورترین لحظات: انتظار! ساده لوح بودن یه عده آدم که این ساده لوحی شون تاثیر می ذاره رو سرنوشت یه عده ی دیگه! ا
بهترین درس: زبان (هر زبانی)، هنر، ورزش!! ا
خنده دار ترین تصویر پخش شده: جنتی! ا
خوشمزه ترین غذا: شکلات! بستنی! غذاهای محلی گیلان، غذاهای تند! غذاهای نپخته:دی
بدمزه ترین غذا: غذایی که بوی گوشت گوسفند بده!:( ا
به یاد ماندنی ترین استاد: استاد دسشویی:))) فقط همون لحظه! پریناز می دونه:دی
بهترین کادو: کادویی که قراره بهم بدی! ا
تفریح سالم این سال ها: مشرف شالم، تا ژایی که معتاد نشی! :دی - فارمویل و یوویل!:دی
حرفی که با خودم زیاد می زنم: اصولا با خودم حرف زیاد می زنم! ا
فحش اختصاصی: مرتیکه:دی این دیگه از اون فحش ها بود!! :)) احمق! ا.نژادیست!! ا
اتفاق صبح امروز: پستچی اومد، یه بسته داد، بسته رو باز کردم، دیدم توش یه عالمه بسته ی دیگه هست، دونه دونه بازشون کردم، بازم توی هرکدومشون یه بسته بود. بازم اونا رو باز کردم، دیدم هیچی توشون نیست. فهمیدم بازم اداره ی پست داره با من شوخی می کنه. منم قاطی کردم، زنگ زدم صد و هیجده شماره ی صد و پونزده رو گرفتم، زنگ زدم صد و ده گفتم شکایت دارم، گلبم (قلبم) گرفته الان. صد و ده دقیقه گذشت نیومد، رفتم سر خیابون جار و جنجال به پا کردم تا سر و کله ی صد و ده پیدا شه. اومدن، به شون گفتم قضیه رو! اونا هم به جای این که برن اداره ی پست رو دستگیر کنن، منو دستگیر کردن. بعد از بیست و سی اومدن با من مصاحبه کنن، اما با یکی دیگه مصاحبه کردن و رفتن. اما من یه دفعه از جلوی دوربین رد شدم. حالا امشب تو بیست و سی رو ببین، تا منو اونجا ببینی! حالا یه اتفاق دیگه هم افتاد که اگه منو نکشی امروز، فردا شب واست تعریف می کنم! ا
راس می گیاااااااااااااااااا!:)) استاد دسشوییییی! یادم نبود اصلا. یه بار تو کتاب فروشی مهران دیدمشششششششششششش!:)))
ReplyDeleteای عالیه ای نامرد ای نامرد(این دومی تاکیدی بود)
ReplyDeleteپریناز رو بیشتر از من دوس داری این رسمش نیست ایشالا جنتی بشه پدر شوهرت
به میلاد - پریناز دوست واقعی منه، یعنی این که از سال 83 با هم دوستیم. می بینمش. اما بقیه دوستای اینترنتیمو که اینجا وبلاگ دارن ندیدم!:( وگرنه تو و زنجبیل و خانوم و آقای زیپزاگ و محدثه و غزلک و ... خداییش خیلی دوست دارم:) آی لاو یو توووو ماچچچچچچچ!!!!
ReplyDeleteها این غذاهای نپخته که گفتی یعنی چه؟
ReplyDeleteیعنی مثلا آشی که هنوز کاملا پخته نشده، یا خیلی از غذاهای گیاهی که پخته نشدن!
ReplyDeleteآها یه چیزی تو مایه های کله سرخوری که میگیم
ReplyDeleteراست میگی خداییش خیلی حال میده
اين اتفاق صبح امروزت زيبا بود...
ReplyDeleteفحش هاي اختصاصي تان خيلي جالب بود، مخصوصا ا.نژاديسم !
ReplyDeleteآدم لذت مي برد از اين همه روشنفكري اي كه در اين بازي نهان شده است.
بوی گوسفند و هستم
ReplyDeleteاه اه حالم بهم خورد....چقدر بي نمك بازي كردي..از هر چي بازي بود حالم بهم خورد..مثلا خيلي فسفر سوزوندي اينقدر نمك ريختي...خيلي بينمك بود..طنز رو بهتره از نوشته هاي زنجبيل ياد بگيري كه ادم غش ميكنه....
ReplyDelete:-*
ReplyDelete