Saturday, October 10, 2009

به یاد دلارا دارابی


ما داشتیم می رفتیم سمت مدرسه. سوم دبیرستان بودیم. هوا خوب بود، فکر کنم بهار بود. با قدم های تندت از کنار ما گذشتی و خیلی جلوتر از ما رفتی، با دسته گلی که دستت بود، با اون کفش لژدارت که خیلی هم لژش بلند بود.ا


شب شعر رفته بودیم و هم من و هم تو شعرهامون رو خوندیم. من برنده شدم. تو نشدی. اعتراض می کردی که چرا برنده نشدی. ا


قرار بود تو مدرسه جشن بگیریم. قرار بود تو گروه موسیقی رو رهبری کنی. داشتی ارگ می زدی. ا


چند دفعه ساز دهنی زدی تو کلاس. ا


گفتی گیتار می زدی، اما گیتارت شکست؟ یا فروختی؟ یادم نیست. ا


به یه مناسبت مذهبی یه مداح رو آوردن مدرسه. بچه ها صف بستن. بچه ها باید بلند دعا می خوندن. تو یهو بلند فریاد زدی: خداااااااااا! و شروع کردی به گریه کردن. حالت بد شد. ا


اردو رفتیم. بارون اومد. تو تو بارون حسابی شیطونی کردی. حسابی خیس شدی. وقتی سوار اتوبوس مون شدیم که برگردیم و تو اومدی، گریه می کردی. ا


نقاشی هاتو یادمه. اون تابلو بزرگه تو نمایشگاه مدرسه جایزه ی اول رو برد. ا


یه دفعه با سر زخمی و باندپیچی اومدی. گفتی که استاد دفاع شخصی ات سرتو زده به شیر آب. ا


واسه یکی از دبیرها جشن گرفتیم. تو فیلمبرداری کردی. بعد تو رو آوردن وسط با بچه ها برقصی. یادته دبیرمون نرقصید؟ ا


برف شروع به باریدن کرد. بچه ها خوشحال و خندون رفتن تو حیاط و شروع به آسیاب بچرخ کردن. تو هم دویدی تو حیاط و دستشونو گرفتی و چرخیدی و چرخیدی.ا


دوقلوها داشتن از کلاس ما می رفتن. یکی شون بهت گفت که موهاتو یادگاری بدی بش. زیاد جدی نگفت. اما تو دنبال قیچی گشتی. ا


یه دفعه خواهر کوچولوت رو آوردی مدرسه. اسمش چی بود؟ ا


یه غبغب بامزه داشتی. خوش تیپ بودی. الگوی بعضی از بچه ها بودی. همه می شناختنت. اولین بار دوم دبیرستان با تو همکلاس شده بودم. تو کاندید نمایندگی کلاس شده بودی. یادم میاد عضو انجمن دانش آموزی مدرسه بودی. تو تمام فعالیت های مدرسه شرکت داشتی. ا


دو سه روز نرفتم مدرسه. بعد که بچه ها رو دیدم، گفتن که آدم کشتی. تو روزنامه هم خبرش هست. گفتم تشابه اسمیه. باور نکردم، چون عادت داشتیم خالی ببندیم. تا وقتی که به مدرسه رسیدیم و همه حرف تو زدن و بعد تو دیگه نیومدی... ا


...


هنوز هم گاهی باورم نمی شه که روی زمین زندگی نمی کنی، که این قدر بی رحمانه اعدامت کرده باشند.آن هم به جرم قتل در هفده سالگی که هنوز هم معلوم نیست تو مرتکب شده باشی. و آن اعتراف احمقانه ات برای نجات دوست پسرت... ا


*


پی نوشت: بعضی از خاطراتی بود که از بودن با دلارا تو ذهنم بود. ا


برای دلارا دارابی ، دختر زیبا و هنرمند و مهربونی که خیلی ناجوانمردانه اعدام شد. ا




5 comments:

  1. دلم گرفت! چقدر قبل از اعدامش همه دل خوش به این بودن که شاید یه اتفاقی بیفته و خونواده ی مهین خانوم رضایت بدن

    ReplyDelete
  2. اخه . میشناختیش؟ طفلی چقدر دلم سوخت براش . چقدر هم بد و نا ناغافلی اعدامش کردن . دیروزم حکم اعدام بهنود شجایی اومد . اونم یه نوجون محکوم به اعدامه.

    ReplyDelete
  3. دلارا رو زیپ به من معرفی کرد. زیپ در موردش بهم گفت و خدا می‌دونه با دیدن خبرش چه حالی بهم دست داد...
    چقد حالم از خودم و جامعه‌م بهم خورد وقتی خیلی‌ها اومدن و گفتن حقش بود! واقعن قلبم درد گرفت عالیه...
    ما اینجور آدمیم

    ReplyDelete
  4. خیلی نوشته ات قشنگ بود یادمه روزی که خبر
    اعدامشو بی بی سی گفت چشمام پر اشک شد روحش شاد
    حسابی دلتنگ شدم

    ReplyDelete
  5. باز خوندمش دلم گرفت
    دختر زیبایی بود،اگه الان زنده بود شاید فرصت داشت به خیلی از ارزو هاش برسه .کاش میشد به اینا فهموند که جون رو خدا داده خدا هم میگیره

    ReplyDelete